شیطان سازی از فعالیت و سوخت و ساز احزاب کمونیستی یک رکن فعالیت بورژوازی معاصر است. در نقطه مقابل شفافیت بخشیدن و در دسترس قرار دادن حزبیت کمونیستی یک ویژگی فعالیت نیروی کمونیستی است که نمیخواهد در حاشیه زندگی کند، میخواهد در بستر اصلی جامعه قرار داشته باشد. میخواهد در زندگی انسانهای بیشمار تاٽیر گذار باشد.
ساعت ۳ بعد از ظهر بود که سمینارم تحت عنوان "آیا پس از عراق نوبت ایران است؟" در "مرکز مطالعات کمونیسم کارگری" به پایان رسید. در حین نهار به جوانب مختلف سئوالات و مسائل مطرح شده در سمینار فکر میکردم. چگونه باید برای مقابله با این خطر احتمالی آماده شد؟ چه مخاطراتی جنبش کمونیسم کارگری را تهدید میکند؟ فعالین و کادرهایی از حککا که در سمینارم شرکت کرده بودند، بیشتر با متد، "تضاد عمده و غیر عمده" به سراغ قضیه میرفتند. رژیم جمهوری اسلامی را به نوعی "تضاد عمده" مطرح میکردند. متد حزب حکمتیست هم تفاوت زیادی ندارد. آن روی سکه را نمایندگی میکند.
غذا را تمام کردم. یک دسته گل زرد رنگ رز خریدم و به طرف "سایت زویا" حرکت کردم. در مسیر با یکی از کادرهای حککا در رابطه با ضرورت سازماندهی حرکتی متشکل در مقابله با ترور فعالین کارگری توسط باندهای سیاه رژیم اسلامی صحبت میکردم. در عین حال نگاهم به دودهای ناشی از آتشی که سواحل مالیبو را میسوزاند، جلب شده بود. آسمان رنگی میان زرد و قهوه ای بخود گرفته بود. اٽرات سوختن و نابود شدن از فاصله چندین مایلی قابل رویت بود. به "سایت زویا" که رسیدم به سرعت مشغول پاک کردن و شستشوی تصویرش شدم. دود آتش نفس کشیدن را سخت میکرد. گلهای رز خشک شده هفته قبل را جمع آوری کردم. گلهای جدید را در گلدان پای سنگ گذاشتم. دقایقی را به چهره زیبایش خیره شدم. چهره و لبخند زیبایش برای دقایقی متمادی مرا از دنیای سمینار و سیاست و کمونیسم کاملا بیرون برده بود. خیس شدن چشم و صورت در این شرایط یک حالت طبیعی است. به مدتی که گذشته بود فکر میکردم. ۹ ماه بود که ندیده بودمش. ۹ ماه بود که در آغوشش نگرفته بودم. غم عمیقی بر قلبم سنگینی میکرد. نوزادی در ۹ ماهگی بعضا راه می افتد. شیرین و دوست داشتنی و پر از طراوت زندگی است. سوزش گلو و چشمانم مرا از دنیای تصورات پیرامون زندگی کوتاه دخترم بیرون آورد.
در مسیر بازگشت دو فکر بطور مداوم در ذهنم در حال گشت و گذار بودند. در یک طرف، زویا، خاطراتش، زندگی کوتاه، غم و اندوه عمیق ما. و از طرف دیگر کارهایی که باید انجام میدادم. باید پیشنویس سندی در مورد فعالیت حزب در ۱۶ آذر را تدوین میکردم. به مولفه و رئوسش فکر میکردم. چگونه میتوانیم نقشی کلیدی در برگزاری یک روز بزرگ اعتراضی به رژیم اسلامی با پرچم آزادی و برابری و سوسیالیسم داشته باشیم؟ چه تفاوتهایی ۱۶ آذر امسال باید با سالهای گذشته داشته باشد؟ چگونه کمونیسم کارگری میتواند صفوف پراکنده خود را در این رویداد منسجم تر کند؟ چگونه میتوان کمونیسم کارگری را در راس تحولات این روز قرار داد؟ حزب اتحاد کمونیسم کارگری چگونه قوی تر از این رویداد بیرون خواهد آمد؟
پس از رسیدن به پشت میز کارم به سرعت مشغول نگارش شدم. اما گوشه چشمی هم به اخبار سی ان ان و پس از آن فیلمی از آنتونی هاپکینز داشتم. قاتلی با زیرکی در دادگاه توانسته بود بر اٽر اشتباهات تکنیکی دادستان خود را از مجازات خلاص کند. ترجیح این سیستم قضایی این است که مجرمی آزاد باشد تا بیگناهی در اسارت باشد. وزنه طرف دادستان و سیستم سنگین تر است. اما در واقعیت پول و امکانات کماکان در تعیین سرنوشت قضاوت نقش دارند. پول قادر متعال است. خدایی میکند.
به چند کار همزمان عادت کرده ام. از دوران دکترا این عادت در من شکل گرفت. در آنزمان در کنار مواظبت از زویای دو - سه ساله تز دکترای خودم را نیز به پایان میبردم. یادداشتهایی برای جلسه روزانه هیات دایر در گوشه ای نوشتم. بعلاوه باید خودم را برای کلاس درس فردا آماده میکردم. اما پیش از آن واقعه ای دیگر یاد آور فاجعه ما شد. ادامه کاری ممکن نبود. شب با این ذهنیات و غم و اندوه به پایان رسید.
صبح مانند هر روز حدود ساعت ۶:۳۰ از خواب بیدار شدم. دستم بطور خود کار به طرف تلفن رفت. در طرف دیگر خط آذر ماجدی و سیاوش دانشور قرار داشتند. بحٽ قبل از آنکه به یادداشتهای من برسد، بر سر چگونگی عکس العمل در قبال اتهامات و اکاذیبی که به طرف ما پرتاب شده بود، متمرکز شد. خوشبختانه میشد این قسمت بحٽ را با ورزش روزانه در روی دستگاه به پیش برد. در خلال بحٽ ذهنم میان دو آتش نوسان میکرد. آتشی که سواحل لس آنجلس را در برگرفته بود و آتشی که هدفش را تخریب مناسبات میان صفوف کمونیسم کارگری قرار داده بود. شاهد چنین تلاشهای مخربی بودن بهیچوجه لذت بخش نیست! پس از کنفرانس تلفنی به طرف محل کارم روانه شدم. یک لیوان بزرگ قهوه برای شروع کار روزانه کافی است. در مسیر راه قهوه ام را زیپ زیپ میخوردم.
در حین تدریس نیرویی ذهنم را به مسائل کنفرانس تلفنی میبرد. به خودم نهیب میزدم. به تمرکز ذهنی برای ارائه مطالبم نیاز داشتم. میان مباحٽ ریاضیات کاربردی و مباحٽ کمونیسم کارگری کمی فاصله و تفاوت است!؟ در سالن غذا خوری با دوست بسیار عزیزی صحبت میکردم. برآشفته بود. یکی از کادرهای حککا در روزنه به من "اظهار لطف" بسیاری کرده بود. باید قانعش میکردم که عکس العملی لازم نیست. نباید وارد این سطح نازل از برخورد شد. این ادبیات مبتذل بهیچوجه نماینده سنت درخشان کمونیسم کارگری نیست. با چند رفیق دیگر پیرامون حملات شخصی و غیر سیاسی این روز صحبت کردم. رفیق عزیزی از کمیته مرکزی حزب پیام داد که یادداشتی برای مسئول مدیر سایت روزنه در حککا فرستاده است و به درج این مطلب اعتراض کرده است. چند دقیقه بعد دیگر اٽری از این یادداشت "دیدنی" در روزنه نبود. باز هم اتهام، باز هم ابتذال در برخورد. باز هم اجبار به حذف مطلب بدون هیچگونه توضیح و یا عذر خواهی. گویا باید به این شیوه هم عادت کرد. شاید باید شکر گزار هم بود!؟
در عین حال مسائلی را که برای امتحان فردای دانشجویان فوق لیسانسم لازم بود، آماده میکردم. باید عجله میکردم. نگاهی به ایمیلم انداختم. میخواستم کامپیوتر را خاموش کنم و روز کاری را در ساعت ۴:۳۰ عصر تمام کنم. کمی خسته بودم. ایمیلی از یک دوست جدید و بسیار عزیز توجه ام را جلب کرد. از کادرهای کمونیسم کارگری هستند. نامه ای ضمیمه بود. نمیدانم چه انتظاری باید میداشتم. نامه عمیق و تحلیلی بود. در قسمتی از نامه آمده بود: "به نظرمن موضوع ایجاد وحدت درجنبش کمونیستی واحزاب آن، که ازجمله اهداف مورد نظر شماست، امری عاجل و ضروری است؛ اگرچه درشرایط فعلی و با وجود روابط و مناسبات بسیار تیره بین احزاب کاری بسیارمشکل است"، احساس آرامشی وجودم را فرا گرفت. در گوشه ای دیگر علاوه بر طرح سئوالاتش از حزب اتحاد کمونیسم کارگری، اعلام کرده بود که "فکر می کنم ح ا ک ک حاصل یک نقد حقیقی وعینی از احزاب موجود است. امیدوارم دراین راه همچنان پیش رود، با موفقیت روزافزون. من نیزخود را جزیی از آن می دانم." من نیز خود را جزیی از آن میدانم... سمت گیری این رفیق برایم ارزشمند بود. احساس شعفی ناشی از پیشرفت کار وجودم را گرفته بود. اعتماد به راهی که میرویم، علیرغم مشکلات و پیچیدگی هایش. یادداشتهایش خستگی ذهنی و جسمی را از من دور کرد. با شادی ساده گونه ای به خانه برگشتم. اما روز دیگری کماکان در پیش است.
آینده میتواند تکرار گذشته نباشد. امید و باور عمیق به اینکه دنیای فردا میتواند از مشقات و مصائب و زشتی هاى امروز رها باشد، یک نگرش قوی در سنت کمونیسم کارگری است. *